بیمارستان شیر و خورشید مهاباد
خانم پرستار با لهجه ی کردی و فارسی شیرین خود وبا حوصله ی زیاد سرم مجروح را عوض می کرد و درون آن آمپول آنتی بیوتیک می ریخت در کنار تخت مجروح تخت دیگری هم وجود داشت که پیرمرد محاسن سفید کرد روی آن دراز کشیده شده بود و گاهی با لهجه کردی چیزهایی می گفت و بهیار همراه مجروح نیم نگاهی به او می انداخت صبح آن روز خانم پرستار دوباره آمد وبهیار همراه از او سوال کرد پیرمرد چه می گوید ؟خانم پرستار گفت : کاک علی برایم می گوید که خانه ام در یکی از روستا های کوچک سردشت می باشد دوسال قبل افراد ضد انقلاب به روستایمان آمدند و تمام آذوقه هایمان را گرفتند لباس کردی به تن داشتند اما کردی صحبت نمی کردند گوسفندان مرا سر بریدند گوسفندانی که با آن ها امورات زندگی را می گذراندم شیر می دادند پشم می دادند همسرم با آن ها درگیر شد و با چوب به سر آن کسی که سر گوسفندانم را می برید زد آن ها عصبانی شدند وبا تفنگ خود همسرم را کشتند مرا زدند من کاری نمی توانستم کنم آن ها می گفتند ما می خواهیم به مردم کرد خدمت کنیم ان وقت شما گوسفند خود را دریغ می کنید .نزدیک غروب بود پسرم عثمان از زمین کشاورزی مقداری علوفه برای گوسفندان آورد و دید خا نه مان چه وضعی دارد او جنازه مادرش رادید سرشکسته مرا هم دید عصبانی شد وبه آن ها ناسزا می گفت هر چه کردم نتوانستم جلوی او را بگیرم با تیر پسرم عثمان را هم تیر زدند خون از همه جای او می پاشید او را هم به کنار جنازه مادرش انداختم مرتب سر گوسفندان را می بریدند وپوست آن ها را روی جنازه ها می انداختم تا اینکه کارشان تمام شد و گوشت گوسفندان و آذوقه های خانه من و دیگر خانه ها را جمع کردند و بردند با سروصدای من همسایه ها آمدند و جنازه ها را با ماشین پاسگاه به بیمارستان رساندیم همسرم مرده بود اما عثمان زنده بود و اکنون در گروه پیشمرگان کرد خدمت می کند .ساعت5 بود دکتر به بخش آمد وگفت : هر چه زودتر این مجروح باید به تهران برود همین امشب در غیر این صورت برای همیشه قطع نخاع می شود .بهیار توسط نماینده نظامی های مستقردر درون بیمارستان به مرکز خود موضوع را اطلاع داد آقایان دستور دادند که از ساعت 5 تردد ممنوع است و ما مسئولیتی نداریم جاده ها نا امن است .بهیار نا امید و اطلا عت پذیر گوشی بی سیم را گذاشت وبه بخش آمد پرستار سوال کرد چه شده است ؟ چرا ناراحتی ؟ و بهیار موضوع را گفت .نگاه خانم پرستار کرد به صورت زیبتی جوان مجروح و نگاه معصومانه مجروح دل پرستار را دگر گون کرده بود به خصوص هنگامی که دید با صدای اذان مغرب و عشاء مجروح وبهیار در حال و هوای دیگری هستند .